بیمارى اخلاقى، نفاق، درد همیشگى انسانها و ملتها بوده است و منافق خارى خلیده در جان گروهها و اجتماعات بشرى. زشتى این بیمارى و اثرهاى زیانبارش در جوامع بشرى و بیش از آن در روان و جان مبتلاى به آن، منشأ نکوهش آن در قرآن و سیره معصومانعلیه السلام شده است.
پرداختن به نفاق و منافقان در دوازده سوره قرآنى (1) ، افزون بر سوره ویژه آنان ، مىتواند خطر این خوى زشت انسانى را به ما بنمایاند ؛ بهخصوص اگر شیوه اجمالگویى و رازگویى قرآن را در نظر آوریم. هم از این رو مذمتها و هشدارهاى معلم قرآن (پیامبر) و مؤول آن (امام على) در اینباره، افزونتر از بسیارى عیبهاى اخلاقى است. این هشدارها هم متوجه خود منافقان و انسانهایى است که در معرض ابتلاى به آنند و هم خطاب به جامعهاى که وجود چنین منافقانى آن را آزار مىدهد، و گاه از آن غافل است .
امام علىعلیه السلام نفاق را ننگ خصلتهاخوانده است (2) ؛ یعنى هر خصلت زیبایى بر اثر اتصاف به آن به زشتى مىگراید، و اگر مانند صداقت و خوشرویى باشد، نابود مىگردد. چه، خوشرویى دورو و صداقت دروغین، معنایى نداشته ننگ اخلاقى محسوب مىشود . امام على در نکوهش نفاق به این بسنده نکرده، مىفرماید : شر الأخلاق الکذب والنفاق (3) ؛ «بدترین خوىها ، دروغگویى و دورویى است .» آن امام گرامى، دورویى و ظاهرسازى را براى انسان بسیار زشت مىداند (4) و فرمان به اجتناب از آن مىدهد: تجنبوا البخل والنفاق فهما من أذم الأخلاق (5) ؛ «از بخل و نفاق دورى کنید که آن دو از نکوهیدهترین خوىهایند .»
نفاقپیشگى را مبغوض خداوند مىداند و مىآگاهاند: واعلموا أن الله ـ عزوجل ـ یبغض من عباده التلون (6) ؛ «بدانید که خداى ـ عز و جل ـ از چندرنگى بندگانش نفرت دارد .»
ناگفته نماند که این تلون و چندرنگى، در دین و عقیده، بسى زشتتر و خطرناکتر است. از این رو امام علىعلیه السلام به صراحت از آن نهى مىکنند: احذر التلون فى الدین (7) ؛ «از چندرنگى در دین بپرهیز.» زیرا به حتم دورویى و نفاق ، موجب تفرقه و شکاف در جامعه مىگردد و منافقان را از جامعه کنار مىزند (8) و مانع بهروزى آنان و پیروزى امت اسلامى مىگردد. شاهد این ادعا جنگ احد و نیز تاریخ همه انبیاى الهى و مصلحان اجتماعى است .
ماده «ن ، ف ، ق» در لغت عرب براى دو معناى اصلى و چند معناى فرعى به کار رفته است. دو معناى اصلى آن، یکى «تمام و فنا شدن» و دیگرى «پوشیده و پنهان داشتن» است. از معناى نخست ، استعمالهاى «نفقت الدابة» به معناى تمام شدن عمر چهارپا و «نفق نفقة القوم» به معناى تمام شدن زاد و توشه است. در معناى دوم، واژههاى «نفق» به معناى تونل و راه زیرزمینى و «نافقاء» در برابر «قاصعاء» به معناى یکى از دو سوراخ لانه موش صحرایى به کار رفتهاند. (9) برخى نیز احتمال دادهاند که این دو معنا، به یک دیگر بازگشته، یک ریشه دارند. (10) به گفته ابن منظور در لسان العرب و فیروز آبادى در تاج العروس، عرب ماده و هیئتهاى گوناگون «نفق» را براى انسان به کار نمىبرد (11) و تنها پس از کاربرد قرآنى آن ، معناى این واژه در زبان عرب توسعه یافت . قرآن با استخدام این لفظ براى کسى که کفر خود را پوشیده مىدارد و اظهار ایمان مىنماید (12) ، به یکى از وجوه پنهان روح و بیمارىهاى نهان انسان اشاره کرد. به گفته بسیارى از لغویان و مؤلفان غریب الحدیث، این استخدام با معناى لغوى نفاق تناسب دارد و بر اساس این تشبیه ساخته شده است که منافق نیز داخل «نفق» یا «نافقاء» مىشود تا خود را پنهان بدارد و اگر بتواند بگریزد. (13) پیامبرصلى الله علیه وآله و مسلمانان صدر اسلام با فهم همین معنا، این واژه و مفهوم قرآنى را بر کسى تطبیق مىکردند که بهظاهر ، ادعاى مسلمانى، و در باطن با کافران سر و سرى داشت، و در درون و نهان شکاک و مردد و گاه کافر مطلق بود و در برون مسلمان مىنمود . با رواج این استعمال و کاربرد آن در دیگر مصداقها، همچون انسان خیانتکار ، ریاکار و کسى که حضور و غیبتش یکى نیست ، توسعه معنایى نفاق افزونتر گشت؛ تا آن جا که بر حسب نظر برخى، قابلیت تقسیم به دو دسته کلى، یعنى نفاق اکبر و اصغر یافت که ما در اینجا آن را نفاق سیاسى و نفاق اجتماعى و یا نفاق اعتقادى در برابر نفاق عملى مىنامیم. توجه به این گستره معنایى، در سیر بحث و فهم احادیث و نیز در جاى خود دیدن و نهادن دستورات گوناگون دینى در برخورد با منافقان ، تأثیرى بسزا دارد .
محدث بزرگ شیعه، علامه مجلسى، منافق را همچون مسلمان و مؤمن داراى گونه هاى متفاوتى مىداند. ایشان در معناى اسلام و ایمان به پیروى از روایات (14) ، اسلام را همان شهادتین زبانى و اقرار ظاهرى مىداند؛ اما ایمان را برتر و نیازمند اعتقاد قلبى و عمل خارجى دانسته، تسلیم درونى را ستون اصلى خیمه ایمان مىشمرد. (15) منافق را نیز کسى مى داند که اظهار اسلام مىکند و در باطن کافر است و اعتقاد قلبى و تسلیم درونى ندارد. وى این معنا را مشهور مىداند (16) و ریا و اظهار دوستى دروغین و نیکو نمودن و بد بودن و ظاهرسازى و صالح نبودن را از گونههاى دیگر نفاق مىشمرد. (17) در جایى دیگر، نفاق نوع اول را ویژه دوران صدر اسلام، و منافقان دوره هاى متأخر و معاصر را از نوع دوم مىداند. (18) این نظر، پذیرفتنى است؛ زیرا قرآن نیز منافقان را مؤمن نمى داند (19) و همان گونه که گذشت، منافق از دیدگاه وحى ـ که درون را بهعیان مىبیند ـ کافرى بیش نیست که در لباس اسلام درآمده است.
در میان اهل سنت نیز این تلقى وجود دارد. ابن رجب حنبلى مىگوید : نفاق از نظر شرعى دو گونه است:
یکى نفاق اکبر و آن این است که انسان بهظاهر خود را مؤمن به خدا و فرشتگان و کتابها و پیامبران و روز قیامت نشان دهد و در باطن مخالف همه یا بخشى از آن باشد و این همان نفاق صدر اسلام است که قرآن به نکوهش اهلش پرداخته و آنان را کافر دانسته و خبر از دوزخى بودنشان داده است .
دوم نفاق اصغر یا نفاق عملى است و آن این است که انسان بهظاهر کارى کند و قصدش چیز دیگرى باشد. (20) منظور از معناى دوم، ظاهرسازى و ریاکارى است؛ زیرا ریا ارائه عمل و تظاهر به عبادت و سلوک است، بدون اعتقاد درونى؛ اگرچه ممکن است ریاکار به اصل خدا و معاد و نبوت، ایمان و اقرار داشته باشد . از این رو مىتوانیم این نفاق را نفاق عملى ـ در مقابل نفاق اعتقادى نوع اول ـ بدانیم و چنین منافقى را از سلک مؤمنان به شمار آوریم؛ اگر چه از پایینترین آنان. زیرا ایمان نیز درجات و مراتبى دارد که در برخى از آنها، اعتقاد و تسلیم قلبى محض کافى است (21) . حال اگر در معناى نخست دقیق شویم و به انگیزههاى منافقان صدر اسلام ـ که کافرانى مسلماننما بودند ـ بنگریم، به این نکته مىرسیم که اظهار ایمان به خدا و رسول و قرآن تنها یک سپر سیاسى براى زندگى در جامعه دینى مدینه بوده است . به عبارت دیگر ماهیت این برخورد منافقانه ، تفاوتى با سایر نفاقها و جاسوسىهاى سیاسى در دیگر جوامع ندارد، ولى از آنجا که در جامعه مدینه ، دین حاکم است و سیاست و مدنیت با ایمان و ولایت آمیخته است ، سیاستمداران منافق همراهى سیاسى ظاهرى را در اظهار ایمان و قبول پایههاى دینى حکومت مىدیدند و گرنه همچون سایر منافقان سیاستپیشه و جاسوسان حرفهاى، هیچ تمایلى به اداى فرایض دینى و اطاعت اوامر رهبرى از خود نشان نمىدادند . نتیجه این که اصل همراهى با جامعه و فرهنگ سیاسى حکومت، الزام مىکرد که منافقان چهرهسازى اعتقادى و عملى کنند و پرده نفاق بر بىایمانى خویش بیندازند. به حتم این نفاق سیاسى که تا عمیقترین اعتقادات قلبى و درونى راه پیدا مىکند و در برابر برترین موجود عالم، یعنى رسول خدا مىایستد، بدترین و زشتترین نوع نفاق است که متأسفانه با اسلام همزاد بوده و آثار مخرب آن در دوره حکومت و زندگى امام علىعلیه السلام بسى عیانتر است. (22) بدین روى برخى انواع نفاق را مراتب نفاق تعبیر گفته و برحسب شدت و ضعف ناشى از متعلق و یا کسى که با آن برخورد منافقانه مىشود ، تقسیم کردهاند .
امام خمینىرحمه الله در کتاب اربعین خود مىفرماید : و نیز نفاق به حسب متعلق، فساد آن فرق دارد؛ زیرا گاهى نفاق کند در دین خدا و گاهى در ملکات حسنه و فضایل اخلاق و گاهى در اعمال صالحه و مناسک الهیه و گاهى در امور عادیه و متعارفات عرفیه، و همینطور گاهى نفاق کند با رسولاللهصلى الله علیه وآله و ائمه هدىعلیه السلام و گاهى با اولیا و علما و مؤمنین و گاهى با مسلمانان و یا سایر بندگان خدا از ملل دیگر . البته اینها که ذکر شد در زشتى و وقاحت و قباحت فرق دارند؛ اگرچه تمام آنها در اصل خباثت و زشتى شرکت دارند و شاخ و برگ یک شجره خبیثه هستند . (23) نفاق، به واقع یک صفت و ویژگى روحى ـ روانى است که برحسب شدت و ضعف آن و مقتضیات زمان، گاه منافق را براى جلب منافع مادى و زودگذر دنیوى ، به ستایش و چاپلوسى و ابراز محبت و دوستى دروغین با خلق خدا وا مىدارد؛ حال آن که دل در گرو اموال و جاه و مقام مردم نهاده است، نه ویژگىهاى انسانى آنها. گاه نیز به صورت برخورد منافقانه با پیامبر و اعتقادات اصلى دین ظهور مىکند، و گاه براى جاى گرفتن در صف مؤمنان به ریاکارى و تظاهر و اعمال و عبادات است، و حتى در مرتبه شدید آن، به صورت امر به عبادت و دعوت به طاعت رخ مىنماید که امام على آن را شدیدترین نوع نفاق خوانده است (24) . توجه به دو گونه اصلى نفاق ، یعنى نفاق اعتقادى ـ سیاسى و اخلاقى ـ اجتماعى ، شدت و ضعف تحذیرها و هشدارها را توجیه مىکند .
اگرچه ویژگىهاى منافقان نیز برحسب گونههاى آنان قابل تقسیم است، ویژگىهاى مشترک نیز دارند. مبناى تقسیم و جداسازى ویژگىها مناسبت هر ویژگى و فراوانى آن در گروهى از منافقان است .
مهمترین ویژگى این نوع از منافقان، شک و تردید درونى و قلبى آنان است . چنین انسانى چون نتوانسته است به علم و یقین نایل آید و خود را از نظر فکرى و روحى قانع سازد، در وادى حیرت و تردید باقى مىماند (25) . او به تصور این که دیگران را فریفته است، خود را فریب داده است. (26) بر این اساس حضرت علىعلیه السلام به پیروى از قرآن مىفرماید : المنافق مکور مضر مرتاب؛ (27) «منافق، نیرنگباز و و زیانبار و مردد است.» در کلامى دیگر، این ویژگى را میان همه منافقان، مشترک مىداند: کل منافق مریب. (28)
لازمه حرکت اندیشمندانه انسان، عبور از وادى شک است که یقین بسیط را به یقین مرکب و عمیقتر مبدل مىسازد . اما عبور از این وادى ، شوق و انگیزه و حق مدارى مىخواهد که منافق از همه اینها محروم است . منافق خود نمىخواهد و نمىطلبد و نمىپذیرد و از این رو در شک مىماند . منافق نه درست مىنگرد تا عبرت بگیرد و نه درست مىاندیشد . هرگاه چرخ گردون او را برکشد، به جاى بهرهگیرى از فرصت مغتنم، سر به طغیان مىگذارد ، و هرگاه گرفتارىها و بلایا بدو روى آورند، به جاى تنبه و هوشیارى، زبان به شکوه و ناله مىگشاید . ... منافق چون بنگرد ، سرگرم و سر به هوا است و چون سکوت کند ، با غفلت و بىخبرى است و چون سخن بگوید ، لغو و بیهوده بگوید و چون بىنیاز شود ، سرکشى کند و چون بهسختى افتد ، زبونى نماید . زود ناخشنود و دیر خشنودى مىشود ، [نعمت] اندک او را بر خدا خشمناک کند، و فراوانش خشنودش نسازد . نیت شر بسیار دارد و برخى را جامه عمل مىپوشاند و بر آنچه نتوانسته افسوس مىخورد که چرا نکرده است؟! (29) اگر این سخن را با توصیف مؤمن و شیوه و ویژگىهاى او مقایسه کنیم ـ که «چون بنگرد عبرت گیرد و چون سکوت کند بیندیشد و چون سخن گوید ذکر گوید و چون بىنیاز شود شکر کند و چون به سختى افتد ، بشکیبد ؛ زودخشنود و دیرخشم است»ـ بهآسانى فهمیده مىشود که عبرت نگرفتن و نیندیشیدن و یاوه بافتن ، چگونه بر دورى منافق از مسیر تکامل مىافزاید و او را در وادى حیرت و سرگردانى باقى مىگذارد . آرى پرگویى و بیهودهبافى، فرصتى به ذکر و تفکر نمىدهد و میل به شرارت و طغیان ، آرامش روحى منافق را سلب مىکند، و اگر بر این همه، ناخشنودى و ناخرسندى او را از هستى و خداوندگار هستى بیفزاییم، چه مجالى براى عبرت و هدایت، براى او باقى مىماند؟
منافق حتى اگر خود را به زیور دانش بیاراید و اندوختهاى فراچنگ آورد و در شمار فرهیختگان نیز درآید، باز در تنگناى خودساختهاش گرفتار است و بىآنکه به هدف نزدیک گردد ، بار خود را سنگینتر ساخته است ؛ زیرا او جایگاه علم و دانش را نشناخته است و به جاى آن که با نور علم ، درون خویش را روشن سازد، تنها زبان خود را به معدودى الفاظ و اصطلاحات گشوده است . او در زبان و گفتار ، عالم مىنماید و در عمل و کردار ، جاهل است؛ داناى زبانى و نادان رفتارى . امام همام ، علىعلیه السلام مىفرماید : علم المنافق فی لسانه ، علم المؤمن فی عمله؛ (30) «دانش منافق در زبان او است ؛ دانش مؤمن در کردارش.»
در حقیقت ، آنچه منافق دارد چیزى جز پوسته علم و نمایشى از آن نیست ؛ زیرا اگر علم او حقیقى و واقعى بود ، از ایمان جدا نبود، که به گفته والاى همو : الإیمان والعلم أخوان توأمان ، ورفیقان لا یفترقان (31) ؛ «ایمان و علم ، برادران همزادند و دو رفیقاند که از هم جدا نمىشوند.»
بنابراین، از آنجا که منافق دانا از ایمان تهى است ، به قاعده ملازمه ، دانشى نیز ندارد . (32)
همان گونه که منافق ، تنها از علم ، اصطلاحات و پوسته آن را فرا گرفته و آن را تنها به زبان مىآورد، ورع و تقواى او نیز در مرحله ادعا و حرف مىایستد و به جوارح و جوانح و عملش سرایت نمىکند . به گفته شیواى امام علىعلیه السلام «پارسایى منافق ، جز در زبان او نموار نمىشود.» (33) حال آنکه ورع مؤمن در عملش آشکار است. (34) وقتى ورع ، برخاسته از دین، و تابعى از آن باشد، روشن است که منافق دین ندارد . امام به این نکته هم تصریح کرده است : ورع الرجل على قدر دینه؛ (35) «ورع مرد به اندازه دین او است .»
دنیاطلبى با چهرهها و نمودهاى گوناگون، همواره و همهجا آفت دین و دیندارى است . این معنا آنچنان مسلم و مبرهن است که نیازى به استدلال ندارد و شواهد و آیات و روایات چنان فراوانند که انتخاب یکى از میان آن همه، دشوار مىنماید؛ (36) اما آنچه به بحث منافق و ویژگى او مربوط است ، دنیاطلبى به بهانه امور اخروى است که زشتترین و زیانبارترین و خطرناکترین گونه دنیاطلبى است.
مولاى متقیان از این خصلت منافقان خبر داده و ما را از درغلتیدن به دام آن برحذر داشته است : کار آخرت را وسیله دنیاطلبى، و دنیاى زودگذر را بر آخرت ترجیح مده که این ، خصلت منافقان و خوى بىدینان است . (37) این دسته از منافقان، از آن رو که دین را به بازى مىگیرند، و گروهى را فاسد و گروهى را به دین و دیندارى بدبین مىکنند از بقیه زیانبارترند . این گرگان در لباس میش که زبانهایى شیرینتر از عسل و دلهایى تلختر از گیاه حنظل دارند، به خیال خدعه و نیرنگ با خدا و خلق خدا ، براى دنیا در دین تفقه مىکنند و براى عمل نکردن مىآموزند و سخن از آخرت را وسیلهاى براى رسیدن به دنیا مىکنند، و از این رو دیرتر از منافقان دیگر کشف و رسوا مىشوند و از پس سالها مراقبت دائمى و دقت کافى ، از پرده برون مىافتند . نگرانى امامعلیه السلام نیز به همین رو بود که فرمود:
إن أخوف ما أخاف علیکم إذا تفقه لغیر الدین وتعلم لغیر العمل وطلبت الدنیا بعمل الآخرة؛ (38) «ترسناکترین چیزى که بر شما مىترسم ، آن است که براى غیر دین تفقه شود و براى جز عمل آموخته گردد و دنیا با عمل آخرت طلب شود .»
علىعلیه السلام خود به شرارت این دسته از عالمان مبتلا بود و طعم تلخ فریبکارى آنان و فریبخوردن جاهلان را چشیده بود و از این درد جانکاه مىنالید: دو انسان دنیایى پشتم را شکستند: انسانى بهزبان دانا و بهعمل فاسق، و انسانىنابخرد ولى عابد. آن یک با زبانآورى از رسیدن به فسقش جلو مىگیرد و این یک با عبادت خود از جهلش. پس، از فاسق عالم و جاهل عابد بپرهیزید که این دو، هر مفتونى را فتنهاند و من خود از پیامبر خدا شنیدم که مىگفت: اى على،هلاکت امت من به دست هر منافق زبان آور است. (39)
زبان با همه کوچکىاش، معیار ارزش انسان، این موجود پیچیده هستى است. به فرموده امام علىعلیه السلام انسان بدون آن، مجسمهاى و یا جنبندهاى بیش نیست (40) و در کنار عقل و خرد ، جوهره انسان را شکل مىدهد (41) و وسیله سنجش انسان و خرد او است. (42) از این رو سنگینى آن ، وزن انسان را افزون مىکند و سبکى آن از قدر و منزلتش مىکاهد . لغزش زبان ، لغزش انسان است و زیبایى آن ، زیبایى گوینده. این تأثیر عمیق و نقش مهم زبان، است که موجب صدور فرمانهاى شدید و فراگیرى از ائمه دینعلیه السلام در مورد حفظ و حتى حبس زبان شده است. (43) پیشوایان دین از ما خواستهاند که زبان را نیز چونان بقیه اعضا، به فرمان عقل دین خود درآوریم و پیش از هر کار اندیشه کنیم و جلوتر از هرعضو ، مغر را قرار دهیم که اگر چنین کنیم عقل را بها داده، دین خود را حفظ کردهایم؛ و گرنه بر اساس آنچه از امام على نقل شده است به جرگه سفها پیوسته، در میان منافقان جاى مىگیریم . زبان مؤمن در پشت قلب او است و قلب منافق در پشت زبانش؛ زیرا مؤمن هرگاه اراده سخن کند در درون بدان مىاندیشد ، پس اگر نیکو باشد ، آشکارش مىکند و اگر بد باشد ، پوشیدهاش مىدارد. و[لى] بىگمان منافق هرچه بر زبانش بیاید مىگوید؛ بىآنکه بداند چه به سود او است و چه به زیانش . (44)
همان گونه که پیشتر گفته شد، ویژگىهاى منافقان را بىآنکه آهنگ تمایز کامل و خط کشى هندسى داشته باشیم، به حسب افراد، تقسیم کردیم. در اینجا خاطرنشان مىکنیم که شخصیت پیچیده انسان، امکان تفکیک کامل و روشن صفات در هم فرو رفته او را نمىدهد. از این رو تنها ملاک تقسیم ویژگىها و اختصاص هردسته به تعدادى از آنها، شیوع و فراوانى بیشتر آن در هر دسته است .
اینک از منافقانى سخن خواهیم گفت که شک و تردید آنان نه در اعتقادات ظاهرى که در توحید واقعى است و از این رو در معاشرتها و رفتارهاى اخلاقى ـ اجتماعى خود، به شرک خفى و ریا گرفتار آمدهاند.
انسان منافق، تنها در اندیشه حفظ خویش و نشان دادن چهرهاى مقبول از خود است . او باید چنین باشد؛ زیرا در صورت کشف باطن و حقیقت او ، نه کسى با او دوستى مىکند و نه محبت کسى را جلب مىکند . او باید چنان ظاهر را بیاراید و خود را آراسته به سجایاى اخلاقى نشان دهد که دیدهها از ظاهر او به باطنش نپردازند. از آن رو او بهدروغ و نیرنگ متوسل مىشود تا زیورهاى بدلى بر روح خود بیاویزد و به جاى پیراستن جان، عیان را بیاراید. سخن امام علىعلیه السلام در همین باب است : بالکذب یتزین اهل النفاق؛ (45) «منافقان به دروغ ، خود را مىآرایند .» و المنافق قوله جمیل و فعله الداء الدخیل؛ (46) «منافق ، گفتارش زیبا و کردارش بیمارى درون است .» منافق زیبا مىنماید و زیبا مىگوید تا بیمارى درونى خویش را بپوشاند و هدف خود را مخفى نگاه دارد، و تا آنجا که بتواند در دلها نفوذ کند و انسانها را بفریبد و به کام خود برسد . زیبا و شیوا سخن گفتن در همه جامعهها و براى همه انسانها جذاب بوده و شگرد همیشگى رهبران و افراد سودجو است . این ویژگى، شباهت بسیارى به خصلت دیگر منافقان، یعنى چاپلوسى و تملق دارد.
منافقان در روابط اجتماعى خود بدون آن که به ضوابط اخلاقى پایبند باشند و تنها براى کسب منفعت آنى و زودگذر دنیایى، خود را به قطبهاى قدرت در جامعه نزدیک مىکنند و با به کار بستن شیوههاى غیر اخلاقى ـ از دروغ و ریا گرفته تا تملق و ثنا خود را در دل صاحبان مال و مقام جاى مىدهند . اینان که راه نفوذ در دیگر انسانها را آموخته و نقطه ضعف و قوت هرکسى را پیدا کردهاند، با ستایشها و تملق نابجا ، دامى پنهان مىگسترند و شکار خود را صید مىکنند . با گستاخى و بىشرمى داد سخن مىدهند، و ناکرده را کرده و ناگفته را گفته جلوه مىدهند و خود و ممدوح خود را به شقاوت مىاندازند. امام علىعلیه السلام این ویژگى ترکیبى منافق را چنین بیان کرده است : «منافق، بىشرم، کودن ، چاپلوس و تیرهبخت است .» (47) گفتنى است که سرکرده منافقان مدینه، عبدالله بن ابى سلول نیز با همین شیوه قصد اغفال على را ـ به خیال خود ـ مىکند؛ اما با کلام کوبنده حضرت روبهرو مىگردد «اى عبد الله ، تقوا پیشه کن نه نفاق که منافق بدترین آفریده خدا است.» (48) شاید حدیث دیگر امامعلیه السلام نیز ناظر به همین ویژگى باشد؛ آن جا که مىفرماید : المنافق لسانه یسر وقلبه یضر؛ (49) «زبان منافق شادمان مىکند و دلش زیان مىرساند .» در حدیث دیگرى که نفس اماره را به منافق تشبیه کرده است ، وجه شبه آن دو را تملق نام مىبرد. (50)
از آنجا که منافق در زندگى و اعتقادات خود، مردد و مذبذب است و وابستگى عقیدتى به هیچ مکتبى ندارد ، در زندگى روزمره و معاشرت اجتماعى خود نیز ثابت و استوار نیست و همواره به رنگهاى محیط، گروه، دوستان و آشنایان درمىآید . اگر روزى ، توانگرى و گشادهدستى و خرج و انفاق در راه و کار مخصوصى ، رواج یابد ، او را از توانگران و سخاوتمندان مىبینم و اگر روزگارى ، درویشى و صوفیگرى سکه رایج بازار فخر فروشان گردد ، او را با کشکول گدایى مشاهده مىکنیم . این تلون و رنگ به رنگى به منافق امکان زیستن و ایمنى مىدهد ؛ زیرا شناخته نمىشود و همرنگى با محیط ، او را یکى از اجزاى حقیقى و درست کار پیرامونش نشان مىدهد . او بهواقع بىرنگ و بىچهره است و هرلحظه و هرجا به مقتضاى حال رنگ عوض مىکند. نه عقد قلبى دارد که بر آن بایستد و نه جوهرهاى که با رنگ خود نمایان شود. منافق با این کار از دنیاى خود محافظت مىکند؛ چهره ساختگىاش را پوششى براى درون نازیبایش مىسازد؛ اظهار خیر مىکند، اما در باطن جز شر و زشتى ندارد. (51) برخلاف شخص تقیهکننده که باطنى نیکو و سیرتى زیبا دارد، اما در تنگناى زمانه و فشار روزگار، خود را بد سرشت و زشت نشان مىدهد تا در نهان دین خود را حفظ کند. منافق با جماعت، همرنگ است و اگر بمیرد ، بر خاکستر و یا خاک کردنش میان هندو و مسلمان نزاع درمىگیرد . هیچ کس او را دشمن خود نمىپندارد و او نیز دشمنىاش را بروز نمىدهد. او مبنایى براى رعایت امور اخلاقى ندارد و به فرموده امام على : عادة المنافقین تهزیع الأخلاق؛ (52) «به تغییر همواره خلق و خوى خود، عادت کرده است.»
اگرچه منافق با چاپلوسى و زبانبازى ، خود را نزدیک و صمیمى نشان مىدهد و ادعاى محبت و علاقه دارد، در درون نه دوستدار است ، نه عیبپوش؛ بلکه کوچکترین عیبها را دیده و براى وقتى مناسب، ذخیره کرده است . او تنها با زبان به مردم احترام مىگزارد و به تحسین و تکریم ظاهرى آنها مىپردازد؛ اما در پس این ظاهرسازى، مردم را نادان و حتى سفیه مىداند (53) ، و در عوض خود را صالح و مصلح و بىعیب و نقص مىبیند . امام علىعلیه السلام در همین باره مىفرماید : المنافق لنفسه مداهن وعلى الناس طاعن؛ (54) «منافق نسبت به خود مسامحه روا مىدارد و بر مردم خرده مىگیرد.»
امام همام ، على بن ابىطالبعلیه السلام در خطبه مشهور خود که بسیارى از ویژگىهاى منافقان را آشکار مىکند، بیشتر به نوع عملکرد و شیوههاى کارى آنان نظر دارد. امام در این خطبه ، روانکاوى ژرف منافقان را با نحوه عملکرد آنان در اجتماع ، به هم مىآمیزد و چنان شخصیت آنان را ترسیم مىکند که مىتوان از آن، الگوى روانشناسى منافقان را رسم کرد: شما را از منافقان برحذر مىدارم؛ زیرا آنان مردمانى گمراهند و گمراه کننده. خود لغزیدهاند و دیگران را مىلغزانند. به رنگهاى گوناگون و حالتهاى مختلف درمىآیند . با هر وسیله و از هر طریقى آهنگ [فریب و گمراهى] شما مىکنند و در هر کمینگاهى به کمین شما مىنشینند.
دلهایشان بیمار است و ظاهرشان آراسته و پاک. مخفیانه عمل مىکنند و چون خزندهاى زهرناک آهسته مىخزند و بىخبر زهر خود را مىریزند. شرح و بیانشان دارو است و گفتارشان شفا؛ اما کردارشان درد بىدرمان. به رفاه و آسایش مردم حسادت مىورزند و به آتش بلا و گرفتارى دامن مىزنند و نومید مىکنند. در هر راهى، به خاک هلاکت افکندهاى و براى نفوذ در هر دلى، وسیلهاى، و براى هر غم و اندوهى، اشکهایى [دروغین] دارند. به هم مدح و ستایش وام مىدهند و از یکدیگر انتظار پاداش [و ستایش متقابل] دارند. اگر چیزى بخواهند، پافشارى مىکنند و اگر سرزنش کنند پردهدرى مىنمایند و اگر داورى کنند زیادهروى مىکنند . در مقابل هر حقى باطلى در بغل دارند و در برابر هر راستى، خمیدهاى و براى هر زندهاى، قاتلى و براى هر درى، کلیدى و براى هر شبى، چراغى. چشم نداشتن و بىنیازى را دستاویز طمع قرار مىدهند، تا از این راه بازار خود را گرم کنند و کالاهایشان را تبلیغ نمایند . مىگویند و شبهه مىپراکنند. وصف مىکنند و حقیقت را وارونه جلوه مىدهند. راه [ورود به مسیر باطل] را آسان مىکنند و تنگه [آن را] کج و دشوار رو مىسازند [تا افراد بهآسانى به باطل در آیند و در پیچ و خم آن سرگردان و بیرون شدنشان دشوار شود.] اینان دار و دسته شیطان و زبانههاى انبوه آتشند. «آنان گروه شیطانند و بدانید که گروه شیطان همان زیانکارانند . (55) » (56) منافق گاه قدمى پیش مىگذارد و نه تنها خود را مؤمن که دانشمند متعهد و دوستدار نشر و پخش دانش و دین مىنماید و با جعل حدیث و نقل آن، در متدینان و حتى در دین رخنه مىکند . این گروه در دوره گرایش مسلمانان به حدیث، بیشترین سوء استفادهها را کردند؛ تا جایى که محدثان درستاندیش، به نقد و تصفیه روایات همت گماردند. سلیم بن قیس از نخستین کسانى است که به وجود این شگرد منافقانه و احادیث مخالف و ساختگى پى برد و براى حل آن، به خدمت امام علىعلیه السلام رسید. امام در کلامى مفصل او را از دسیسه منافقان آگاه کرد و با تقسیم محدثان به چهار گروه، منافقان را گروه نخست آنان شمرد: حدیث از چهار دسته ـ که پنجمى ندارد ـ به تو مىرسد: مرد منافقى که اظهار ایمان مىکند و خود را مسلمان نشان مىدهد و هیچ ابایى از دروغبستن بر پیامبر خداصلى الله علیه وآله ندارد و آن را گناه نمىداند و اگر مردم مىدانستند که او منافق و دروغگو است، از او نمىپذیرفتند و تصدیقش نمىکردند. ولى او را از صحابه حضرت رسول مىپندارند و مىگویند او پیامبرصلى الله علیه وآله را دیده و از او شنیده است. مردم از او حدیث مىگیرند و به حال او آگاه نیستند. در حالى که خداوند از منافقان خبر داده و آنان را توصیف کرده و فرموده است : «هنگامى که آنان را مىبینى، از شمایلشان خشنود مىشوى و چون سخن گویند، به گفتارشان، گوش مىدهى.» (57) این منافقان پس از پیامبر باقى ماندند و با دروغ و تزویر و تهمت، به زمامداران گمراه و دعوتکنندگان به آتش ،نزدیک شدند و آنان نیز ولایت کارها را به آنان سپردند و برگرده مردمان سوارشان کردند، و با کمک آنان دنیا را خوردند. مردم با پادشاهان و دنیا هستند؛ مگر کسى که خداوند او را حفظ کند. (58)
بخش پیشین، بیان ویژگىهاى منافقان را بر عهده داشت و شناخت ویژگىها، خود به شناسایى دارنده آنها کمک مىکند؛ به شرط آن که ظاهر شود و از پرده برون افتد . در این فصل به ویژگىها و نشانههاى آشکار منافقان مىپردازیم ؛ علامتهایى که هر یک از آنها مىتواند حقیقت درونى انسانهاى مؤمننما و کفرگرا را به ما بنمایاند .
نخستین راه شناخت منافقان، دقت در سخنان ایشان است ؛ یعنى همان خصیصه زبانآورى که بزرگترین پوشش و پناه منافق است . چه، هر سلاحى که بسیار به کار گرفته شود ، طرز کارش معلوم و اسرارش آشکار خواهد شد و سرانجام در آنجا که سلاح از کار مىافتد و یا خطا مىکند ، راه رخنه به درون آن کشف مىشود .
امام علىعلیه السلام در ارائه این راه نقشى ممتاز دارد و افزون بر ارائه، مستند قرآنى آن را نیز نشان داده است: خداوند چهار چیز را در کتابش تصدیق کرده است... مرد در زیر زبانش نهفته است ؛ چون سخن بگوید ، آشکار شود . پس خداوند متعال نازل فرمود : «و بىگمان آنان را از لحن گفتارشان مىشناسى (59) .» (60) منافق هر چند خوددار و راز نگه دار باشد، سرانجام بر اثر فشارهاى درونى، راز خود را بیرون مىافکند و با نیش و کنایههایش خود را افشا مىکند. او مىکوشد با تعبیرات موذیانه هم آزار برساند و هم موضع مخالف خود را پنهان کند؛ غافل از آن که نیتش از سخنش هویدا است و مصداق این قاعده کلى است که: ما أضمر أحد شیئا الا ظهر فى فلتات لسانه؛ (61) «هیچ کس چیزى را پنهان نکرد، مگر آن که در لغزشهاى زبانش و خطوط چهرهاش پدیدار شد.»
امام علىعلیه السلام در سخن بلند دیگرى بر این راهکار صحه مىگذارد: على لسان المؤمن نور یسطع وعلى لسان المنافق شیطان ینطق؛ (62) «بر زبان مؤمن نورى است که مىدرخشد و بر زبان منافق، شیطانى است که سخن مىگوید .» شاید گفته شود که این راهکار، ارجاع به یک معیار مشخص و معین نیست و نمىتوان آن را تحت ضابطه و قاعده درآورد ؛ زیرا حواس ما به درک «لحن القول» ، «نور ساطع» و «شیطان ناطق» راهى ندارند و ممکن است در تشخیص به خطا رویم و یکى را به جاى دیگرى بگیریم .
پاسخ اجمالى این است که ابزارهاى شناخت متعددند و دل یکى از آنها است . معرفت شهودى و فطرى قلب زمینه خطاب نبوى و تعلیم محمدى را فراهم مىآورد: استفت قلبک وان أفتوک الناس؛ (63) «از دلت بپرس؛ اگر چه مردم بر[خلاف] آن فتوایت دهند .» امام علىعلیه السلام در دعاى شعبانیه مىفرماید : و أنر أبصار قلوبنا بضیاء نظرها إلیک حتى تخرق أبصار القلوب حجب النور؛ «دیده دلهایمان را با نور نظرش به تو ، روشنى بخش تا دیده دل حجابهاى نور را نیز بدرد.» (64) این معنا که دل مانند سر، دو چشم و دو گوش دارد، از دیدگاه روایات مسلم است؛ (65) اما گردش و چرخش شیطانها در پیرامون دل آدمى، او را از این طریق شهود و نظر به ملکوت محروم مىکند. (66) به مدد این وسیله و راهکار، مىتوان از عملکرد منافقان در زمینه تحریف معارف دینى و دخالت در فرهنگ مذهبى جلو گرفت و مهمترین اثر تخریبى آنان را مانع شد . از این رو حضرت براى شناسایى حدیثهایى که به وسیله منافقان، ساخته و پرداخته مىشد، به همین طریقه اشاره کرده، مىفرمایند : «بر هرحقى ، حقیقتى و بر هر صوابى نورى است؛ پس موافق کتاب را بگیرید و مخالفش را واگذارید.» (67) دستیابى به این تشخیص و مجهز شدن به این سلاح، به جامعه امکان مىدهد تا منافقان خرد و کلان را بشناسد و از میان خود براند . این طریقه و نشانه، گرچه تنها راه شناخت منافقان نیست، مهمترین آنها است. از این رو امام علىعلیه السلام آن را بر دیگر نشانههاى منافق مقدم داشته و فرموده است :
للمنافق ثلاث علامات : یخالف لسانه قلبه وقوله فعله وسریرته علانیته؛ (68) «منافق را سه نشانه است : زبانش با دلش، گفتارش با کردارش، و درونش با نمودش، یکسان نیست .»